دلم میسوزه برای حسین آقای توی فیلم طلای سرخ...منو یاد اون همدانشکده ایم انداخت که زمان جنگ رزمنده بود و توی دانشکده چای میخروخت. مهربونی از صورت ماهش میبارید. نگاه گرمش رو هیچوقت فراموش نمیکنم. قرار بود ازدواج کنه.توی فکرم خودمو عروس اون مجسم میکردم...تا اینکه یه مسافرت دسته جمعی رفتیم بازدید از مناطق جنگی. مینی بوس به سمت خط اول جبهه میرفت همون جایی که حسین آقا بیسیم چی بود. به اون نگاه کردم داشت زار زار گریه میکرد و سرشو به شیشهء ماشین میکوبید. صدای ضربان قلبم رو میشنیدم ولی بعد از چند لحظه ضربانم در شیون اون گم شد.
آخرین نفر بودم که از مینی بوس پیاده شدم. صدای گریه هم در سوز باد بیابون گم میشد. به زمین نگاه کردم خشک خشک بود. حتی مورچه هاشم مرده بودن...
دلم میسوزه برای حسین آقای توی فیلم طلای سرخ...
No comments:
Post a Comment
Thank you for letting your thoughts be reflected in this pond!