بهش گفتم به« خدا توکل کن » گفت خدا که کاری نمی تونه بکنه.راست میگه! وقتی یه عمر درس خونده آدم که با این حرف کارش راه نمی یوفته! پس چرا این قدیمی ها اونقدر با این حرف آروم می گرفتند؟ تازه الان فهمیدم چرا! رازش در اینه که اون لحظه ای که به خدا توکل میکنی؛ می پذیری که دیگه از دست تو کاری بر نمی آد و شرایط رو همون جور که هست قبول می کنی؛ دیگه با حقیقت نمی جنگی. از طرفی هم تازه می بینی که فقط یک چیز می تونه شرایط رو عوض کنه و اونم یه معجزه ست! پس از طرفی دیگه در جنگ نیستی و از طرفی هم یه روزنهٔ امید هرچقدر کم نور باز شده تو دلت...
پس واسهٔ من و اون که باید همه چیز رو پیچوند تا جا بیفته؛ خدا همون معجزه ست! واسه همینه که وقتی اتقاق می یوفته می گی پس خدایی وجود داره - حالا به هر جوری که می خوای تصورش کنی- این معجزه هم دلیلش و وقتی که اتفاق نمی یوفته میگی اگه خدایی بود این اتفاق هیچوقت نمی افتاد!
No comments:
Post a Comment
Thank you for letting your thoughts be reflected in this pond!