باز باران، با ترانه"
با گهرهاى فراوان
"ميخورد بر بام خانه
من ولى تنها و خسته
مينشينم بر در خانه
سرم مغشوش و دل بشكسته
نميدانم چرا اينست
سرانجامم جاده اى بسته
به يك سو عاشقى خسته
دگر سو، زمانى از دست رفته
دلم تنگ است براى جوشيدن
شراب ناب نوشيدن
براى از ته دل خنديدن
سفر كردن، عشق ورزيدن
از شدت احساس لرزيدن
No comments:
Post a Comment
Thank you for letting your thoughts be reflected in this pond!